هرصبح که از خواب بیدار میشم دلم هری میریزه پایین!وای من عزیز دلم رو ازدست دادم
نمیخوام از رختخواب جدابشم آخه فکرمیکنم هیچ چیز خوشایندی نیست تا به عشقش بلند بشم!
اول از همه میرم سراغ گوشیم!!!!شاید معجزه ای شده باشه!
تمام خاطرات صبحای زود جلو چشام قطار میشن بازور از ذهنم کنارشون میزنم.خیلی تلخه..
قاب عکس یادگاری هم که بدتر از همه دلمو میسوزونه
ولی هر روز به عکست سلام میکنمو یه صبح بخیرمیگم!کاش می شنیدی.....
خونه باشم یا نباشم فرقی نمیکنه تا ظهراسمت تو قلبم هزار بار تکرار میشه.
نمیدونم چرا؟!!
بعد از ظهر مثلا میام بخوابم تا مغزم استراحت کنه !
ولی دریغ از یک خواب بعدازظهر....فقط قلبمو آزار میدم
غروبا که نگو دلم بدجوری میگیره بیشتر روزا میرم تو حیاط آسمونو نگاه میکنم و با
خدا درد دل.دعا می کنم و دعا:
ازهر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
شبا به زور خودمو مشغول کارای مختلف میکنم تا از فکر و خیال دیوونه نشم!
ولی خب مگه دست ادم کارمیکنه فکرش نمیتونه مشغول باشه؟!!
وقت خواب با یه جسم و یه ذهن خسته میرم تو رختخواب.دیگه فعالترین قسمتش همون وقته!!خاطراتمو مرور میکنم .صد تا تصمیم میگیرم. دعا میکنم. اشک میریزم.هزار تاآرزوی خوب برای فردا میکنم.توخیالم میبوسمت و ......نمیدونم کی به خواب میرم!!
به امید تموم شدن روزای جدایی.....