روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۳۱

هرچند عاشقان قدیمی

از روزگار پیشین، تا حال

از درس و مدرسه، از قیل و قال

بیزار بوده اند اما...

اعجاز ما همین است

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در یک کلاس کوچک

بر پله های سنگی مدرسه

و میله های سرد وفلزی

گل داد و سبز شد

آن روز،روز چندم دی

یا چند شنبه بود نمی دانم

آن روز هرچه بود

از روز های آخر پاییز

یا اول زمستان،فرقی نمی کند

زیرا ما هردو در بهار

-در یک بهار-

چشم به دنیا گشوده ایم

ما هردو

در یک بهار چشم به هم دوختیم

آن گاه ناگهان متولد شدیم

و نام تازه ای بر خود گذاشتیم

فرقی نمی کند

آن فصل

-فصلی که می توان متولد شد-

حتما بهار باشد

فرقی نمی کند امروز هم

ما هرچه بوده ایم، همانیم

ما باز می توانیم

هرروز ناگهان متولد شویم

 

ما،همزاد عاشقان جهانیم...
 
 
ششم دی
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد