روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۵۵*

از دور که عشق را نگاه می کنی 

رنگ زیبایش دل آدم را می فریبد! 

کنجکاو می شوی که نزدیکتر شوی و از نزدیک لمسش کنی 

با خود می گویی : 

شاید مثل گل باشد ، عطر و رنگش مرا سرمست کند 

شاید مثل آسمان باشد ، آبی بی انتهایش چشمهایم را نوازش دهد 

شاید مثل باران باشد،زلال و پاک و قلبم را صفا دهد 

شاید مثل مادر باشد، مهربان و صمیمی مرا در آغوش گیرد 

شاید مثل آفتاب باشد، وجودم را گرم کند و انرژی ببخشد 

شاید مثل پرواز باشد، حس رهایی را در من زنده کند 

شاید مثل بهار باشد، شکوفه امید را در قلبم برویاند 

شاید مثل پری قصه ها باشد،مرا به سرزمین آرزوها ببرد 

ولی وقتی درهوای عشق نفس کشیدی می بینی  

عشق همه اینها هست و هیچ کدام نیست!  

 عشق تنها واژه ای است  

که از هیچ فرهنگ لغتی معنایش را نمی توان پیدا کرد 

باید تجربه کنی 

آنوقت می فهمی معنایش نه به زبان می آید و نه به قلم !

نظرات 1 + ارسال نظر
پروفسور دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 06:51 ب.ظ http://atlaseno.samenblog.com

دقیقاً!
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد