روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

113

دلت که شکست تازه حضور خدا در تو آغاز می شود ..


دلت را آب و جارو می کند ...


در حالی که تو از او گله داری !


تکه تکه اش را با حوصله کنار هم می چیند ...


اما تو همه نداشته هایت را به گردنش می اندازی !


متهمش می کنی به سنگدلی


به رنجاندن آدمها


به اینکه انگار نمی شنود صدایت را !


و او چه صبورانه چینی دلت را بند می زند . . . !


خودش می آید جای همه چیز و همه کس را می گیرد . . .


چه آرامشی دارد دل شکسته ای که همصحبتش خداست !!!


دنیایت زیبا می شود...


یادش که می کنی قلبت آرام می گیرد !


حال به راستی ..


باید از او که دلت را شکسته گله کرد یا تشکر ؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد