روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۲۳۶*

دلـگیرم از پاییز...

تمام زخم های کهنه ام را تازه کرد

برگ های امیدم

که یکی یکی از شاخه های قلبم فرو ریخت...

هوای ابری چشمانم

که هر لحظه غم ندیدنش را بهانه می کرد و می بارید...

روزهای کوتاه شادی هایم

       شب های بلند دلتنگی هایم

                        سردی دستانم

و مهر دردانه ای که آذر بر دلم نشاند و رفت... 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
sarina چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://sarinahp.blogsky.com

این مطلبت زیبا بود اگه دوس داشتی به منم سربزن

ممنون

همراز پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 02:54 ق.ظ

سلام
عزیزم
مرسی
قشنگ بود

همراز شنبه 15 مهر 1391 ساعت 04:39 ق.ظ

سلام
قربانت
ممنون که سر زدین

سمانه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 10:45 ب.ظ http://parastesh1.blogsky.com

زندگی می کنند
میمیرند...
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند...
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو میمیری در حالی که زنده ای

و او زنده می شود در حالی که مرده است!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد