دلـگیرم از پاییز...
تمام زخم های کهنه ام را تازه کرد
برگ های امیدم
که یکی یکی از شاخه های قلبم فرو ریخت...
هوای ابری چشمانم
که هر لحظه غم ندیدنش را بهانه می کرد و می بارید...
روزهای کوتاه شادی هایم
شب های بلند دلتنگی هایم
سردی دستانم
و مهر دردانه ای که آذر بر دلم نشاند و رفت...
این مطلبت زیبا بود اگه دوس داشتی به منم سربزن
ممنون
سلام
عزیزم
مرسی
قشنگ بود
سلام
قربانت
ممنون که سر زدین
زندگی می کنند
میمیرند...
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند...
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو میمیری در حالی که زنده ای
و او زنده می شود در حالی که مرده است!!