روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۱۳۵

قطاری سوی خدا می رفت و همه ی مردم سوار شدند ...
 

اما وقتی به بهشت رسیدند همگی پیاده شدند
 

و فراموش کردند که مقصد خدا بود نه بهشت !...

۱۳۴*

دلم را نذر دیدارت کرده بودم 

                 پرپر شد و نیامدی...

۱۳۳*

دست خالی و دل پر... 

          حکایت هر روز من و خدای من است...

۱۳۲

چـه مـهـارتـی داری!

بـرای بـی تـاب کـردن ایـن دل؟

افـسـون لازم نـیـسـت ...

بـی خـبـری کـافـیـسـت . . . .

۱۳۱*

کلاغ پر... 

    گنجشک پر... 

             عشقم پر... 

                   نفسم پر... 

اشتباه نکن! 

من این بازی را خوب بلدم ولی 

بازی زندگی زمین تا آسمان با بازی ها ی کودکی فرق دارد...