میـآטּ مـטּ وشبــ قرآریستـــ هر شب..!
مـטּ می شمـآرم و او می شمـارد!
من بی نهآیتــ ِـــتآره ـهـآیش...
او بی نهـایتــِ آرزو هایـم را...
مـטּ می گویـم و او می گویـב
مـטּ راز عشـق پنهـآنم
اوقصـﮧ تمـآم عـآشقانی که هم نشیـטּ همیشـﮧ او بوده اند...
مـטּ گریـهـ می ڪــنم و او می خنـدد !
مـטּ به دلتنگی های بی پآیانـمـ
و او به صبـح سپیـدی کهـ در رآه استـ...
میـآטּ مـטּ وشبــ قرآریستـــ هر شب..!
او مـرا در آغـوش امـטּ و سآکتشــ جـآی می دهد
و حریری از آرامشـ بر تن خستـه اَمـ می کشــد
ومـטּ چهـ راحتـ اشـڪـ هایم را بهـ دآمنشـ می نشــآنم
و حرف ـهـآی دلـمـ را در گوششـ زمزمـهـ می ڪـنمـ..
او دـــتـــ مهربـآنش را بر چشمـآنمـ می گذآردو
دـــتــ دلمـ را می گیـرد و با خود بهـ ـــرزمینی دور می برد!
سرزمیــטּ رویــآهایـمـ...
همـآن جـا که یـآر مهربـآنم چشـم بهـ راه مـטּ استــ...
دستمـ را در دـــتـ او می گذآرد و می رود!
تا شبـی دیگـر و قرآری دیـگـر...
[ چه قالب خوشگلی! ]
آخی مَتنتونـ ......
خیلی { قشنگـــ } بـود :!
امـآن از این
[ شـب هــآ ] !!
+ راستی بابَت انگشتممـ لُطف داریـن :)