روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

385*


آسمان لباس تـآزه ای بر تن می کند


خورشید به احترآمـ کمی پـآیین مـی نشینـد


بــآد فرشـی از بـرگــ روـی زمیـن پهـن می کنــد


و درخـتــ دسـتــ به ــــینـه می ایستــد..


ناگهــآن از رآه می رســد


بــآ تاجی از دلتنــگـی بر ســر


                         و ردایی از بـآرآن بردوش..


و زمـین رآ چه عــآشقـآنه در آغوش می کشد


پــآدشــآه فصلـ هـآ پـاییـز..!

نظرات 1 + ارسال نظر
farzad چهارشنبه 2 مهر 1393 ساعت 08:57 ق.ظ http://ma2ta11.blogsky.com

دلتنگ شده ام...
نمی دانم شاید برای تو
یا شاید برای دیروز هایی
که باتو سرکردم....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد