روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۲۰

من خدایی دارم که در این نزدیکی ست...

مهربان

خوب

قشنگ

چهره اش نورانی ست...

گاهگاهی سخنی میگوید با دل کوچک من...

ساده تر از سخن ساده من...

او مرا میفهمد.او مرا میخواند...

نام او ذکر من است در غم و در شادی

چون به غم می نگرم آن زمان رقص کنان میخندم که خدا یار من است

که خدا یاد من است....

او خدایی ست که مرا میخواهد....!

بیست و نهم آذر

۱۹

بیست و هشتم آذر

۱۸*

یه وقتایی که دلم خیلی تنگ میشه:

خودمو میزنم به دریای خاطرات! ترسی از غرق شدن هم ندارم!

به خودم که میام نه از تو خبری هست و نه از خاطره های شیرین و نه از دریا!

ولی چشمام خیسه!

هرشب از خدامیخوام : که امشب مهمون خوابم بشی...

صبح که بیدار میشم به خدا میگم : به خاطر همه چیزایی که بهم نمیدی شکر!....

با خودم میگم عشق ما بدون این جدایی کامل نمیشد!

دله دیگه باید یه جوری خودشو آروم کنه....

وقتی پاتو جاده عاشقی میذاری باید فکر همه جاشو بکنی!

یا به بن بست میرسی...

یا به دوراهی....

یابه سرزمین آرزوهات...

تو کجای این جاده هستی که من بهت نمیرسم؟!!

بیست و ششم آذر

۱۷

دیدن عکست تمام سهم من است
از "تو "آن را هم جیره بندی کرده ام
تا مبادا
توقعش زیاد شود!!دل است دیگر . . .ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!!

بیست و چهارم آذر

۱۶*

تمام روزایی که نبودی

هرصبح که از خواب بیدار میشم دلم هری میریزه پایین!وای من عزیز دلم رو ازدست دادم

نمیخوام از رختخواب جدابشم آخه فکرمیکنم هیچ چیز خوشایندی نیست تا به عشقش بلند بشم!

اول از همه میرم سراغ گوشیم!!!!شاید معجزه ای شده باشه!

تمام خاطرات صبحای زود جلو چشام قطار میشن بازور از ذهنم کنارشون میزنم.خیلی تلخه..

قاب عکس یادگاری هم که بدتر از همه دلمو میسوزونه

ولی هر روز به عکست سلام میکنمو یه صبح بخیرمیگم!کاش می شنیدی.....

خونه باشم یا نباشم فرقی نمیکنه تا ظهراسمت تو قلبم هزار بار تکرار میشه.

نمیدونم چرا؟!!

بعد از ظهر مثلا میام بخوابم تا مغزم استراحت کنه !

ولی دریغ از یک خواب بعدازظهر....فقط قلبمو آزار میدم

غروبا که نگو دلم بدجوری میگیره بیشتر روزا میرم تو حیاط آسمونو نگاه میکنم و با

خدا درد دل.دعا می کنم و دعا:

ازهر کرانه تیر دعا کرده ام روان      باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

شبا به زور خودمو مشغول کارای مختلف میکنم تا از فکر و خیال دیوونه نشم!

ولی خب مگه دست ادم کارمیکنه فکرش نمیتونه مشغول باشه؟!!

وقت خواب با یه جسم و یه ذهن خسته میرم تو رختخواب.دیگه فعالترین قسمتش همون وقته!!خاطراتمو مرور میکنم .صد تا تصمیم میگیرم. دعا میکنم. اشک میریزم.هزار تاآرزوی خوب برای فردا میکنم.توخیالم میبوسمت و ......نمیدونم کی به خواب میرم!!

به امید تموم شدن روزای جدایی.....

 بیست و یکم آذر