-
۱۲۵*
شنبه 16 اردیبهشت 1391 09:26
می دونی چقدر بهم بدهکاری؟! چشمای مهربونتو ازم گرفتی و پس ندادی.. دستای گرمتو که از دستام جدا کردی و .. طعم لبخند زیباتو که خیلی وقته نچشیدم.. صدای دلنشینتو.. آغوش صمیمیتو.. و اونهمه عشق که تو قلبت جا گذاشتم.. پس تا زود دیر نشده حسابتو صاف کن ! نخند! دیگه مثل قبل صبور نیستم!
-
۱۲۴
شنبه 16 اردیبهشت 1391 09:00
به دلم افتاده بود امشب خوابت را می بینم! اما تا صبح به شوق دیدنت خوابم نبرد..
-
۱۲۳*
شنبه 16 اردیبهشت 1391 08:41
قرار ما این نبود ! دست سرنوشت ما را به هر کجا که خواست ببرد... قرار ما این بود! دست من در دست تو برای همیشه.. نمی دانم چه شد تو قرارت را فراموش کردی یا سرنوشت دستان قوی تری دارد !
-
۱۲۱*
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 09:08
حرفی برای نوشتن ندارم وقتی تمام روزهای زندگی ام تکراری اند...
-
۱۲۰*
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 17:14
دلتنگ که بشوی هزار عکس و خاطره را ورق بزنی فایده ندارد دلت فقط خودش را می خواهد... خیلی دلتنگتم...
-
۱۱۹*
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 16:00
باران و بهار٬ اسم زیبای تو بود روی مه یار٬وصف سیمای تو بود جز عکس رخت٬نیست به دیوار دلم آخر دل من٬ محو تماشای تو بود
-
118
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 16:26
برای دوست داشتنت محتاج دیدنت نیستم... اگر چه نگاهت آرامم می کند محتاج سخن گفتن با تو نیستم... اگر چه صدایت دلم را می لرزاند محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم... اگر چه برای تکیه کردن شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی... باز هم ، نگاهت می کنم... صدایت را می شنوم و به تو تکیه...
-
117*
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 18:21
منو ببخش... منو ببخش خوب من... اگه دائم از دلتنگیام حرف زدم ولی فراموش کردم بگم دوست داشتنت چقدر قلبمو آروم می کنه... اگه گفتم اشکام مهمون همیشگی چشمام هستن ولی نگفتم روشنی دلمو از همین اشکا دارم... اگه از درد دوری گفتم ولی یادم رفت بگم تحمل دوری به امید دیدار یار چقدر شیرینه ... اگه از تنهاییام گلایه کردم ولی نگفتم...
-
116*
شنبه 9 اردیبهشت 1391 12:15
جات خیلی خالی بود عزیزم جاده پر بود از شقایق خیلی خوشگل بودند این عکسارو دوست عکاست گرفته ! این یکی رو با بدبختی گرفتم !آخه خوابیدم رو زمین! تا سرخی شقایق رو با آبی اسمون باهم داشته باشم ! تقدیم به تو تا مثل شقایق همیشه عاشقم بمونی !...
-
115
شنبه 9 اردیبهشت 1391 11:05
آرزویی بکن گوش های خدا پراز آرزوست و دست هایش پر از معجزه آرزویی بکن شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد .
-
114
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 19:38
بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد ...
-
113
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 15:50
دلت که شکست تازه حضور خدا در تو آغاز می شود .. دلت را آب و جارو می کند ... در حالی که تو از او گله داری ! تکه تکه اش را با حوصله کنار هم می چیند ... اما تو همه نداشته هایت را به گردنش می اندازی ! متهمش می کنی به سنگدلی به رنجاندن آدمها به اینکه انگار نمی شنود صدایت را ! و او چه صبورانه چینی دلت را بند می زند . . . !...
-
112
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 22:00
حکایت باران بی امان است . . . این گونه که مـن دوستت می دارم . . .
-
111
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 16:37
هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند..
-
110*
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 17:51
یکی بود یکی نبود دلی بود که عاشق نبود آبی بود ولی دریایی نبود پرشور بود ولی بی تاب نبود گرم بود ولی پرسوز نبود تنها بود ولی منتظر نبود غمگین بود ولی دلتنگ نبود تا اینکه یه روز عشق اومد... دل قصه ما عاشق شد دریایی شد بی تاب شد پرسوز شد منتظر شد دلتنگ شد و این همه حال هر روز دل قصه ماست قصه ما به سر رسید دل قصه ما به...
-
109*
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 17:44
م یدونی خدا من و تو رو چه رنگی نقاشی کرده؟! تو رو مثل خورشید زیبا به رنگ زرد و منو به رنگ آبی کشید! از کجا میدونم؟! واسه این که هر وقت به هم میرسیم سبز میشیم از روئیدن عشق..
-
۱۰۸
پنجشنبه 31 فروردین 1391 09:16
-
۱۰۷
چهارشنبه 30 فروردین 1391 15:55
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم در دلم ، دلتنگی ام را در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را در لبخندم ، غصه هایم را دل من چه خردسال است ساده می نگرد ساده می خندد ساده می پوشد دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست ساده می افتد ساده می شکند ، ساده می میرد
-
۱۰۶
سهشنبه 29 فروردین 1391 16:31
کم تــــــــوقع شده ام نـه آغوشت را میـــــــــخواهم ! نـه یک بوســــــــــــه ! همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست ...! مــــــرا به آرامش میرساند حتی اصطکاک ســــــــــــایه هایمان...!
-
۱۰۵
سهشنبه 29 فروردین 1391 16:29
تا کجای قصه ها باید زدلتنگی نوشت تا به کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت تا به کی با ضربه های درد باید رام شد یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار
-
۱۰۴
سهشنبه 29 فروردین 1391 15:57
گاه گاهی دل من می گیرد... بیشتر وقت غروب... آن زمانیکه خدا نیز پر از تنهائیست... و اذان در پیش است.. من وضو خواهم ساخت از خدا خواهم خواست که تو تنها نشوی... و دلت پر زخوشی های دمادم باشد..
-
۱۰۳
دوشنبه 28 فروردین 1391 16:59
مقیاس فاصله متر نیست! اشتیاق است... مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است..
-
۱۰۲
دوشنبه 28 فروردین 1391 16:54
گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل باریدم گفتی که ببوس روی نیلوفر را از عشق تو گونه های او بوسیدم گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن من هم چو گل ستاره ها تابیدم گفتی که برای باغ دل پیچک باش بر یاسمن نگاه تو پیچیدم گفتی که برای لحظه ای دریا شو دریا شدم و تو را به ساحل دیدم گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش...
-
۱۰۱
شنبه 26 فروردین 1391 10:32
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.... سهراب
-
۱۰۰
جمعه 25 فروردین 1391 12:00
خسته ام می فهمید؟! خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن خسته از منحنی بودن و عشق خسته از حس غریبانه این تنهایی به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه گفته ام : عاشق پروانه شدم ! واله و مست شدم از ضربان دل گل ! شمع...
-
۹۹*
پنجشنبه 24 فروردین 1391 08:29
خدایا این دنیا را نمی خواهم.. درد می دهد بی درمان.. غم می دهد بی پایان.. جان می دهد بی جانان.. دل می دهد بی سر و سامان.. عشق می دهد اما نه بی هجران.. نه. من این دنیا را نمی خواهم!
-
۹۸
چهارشنبه 23 فروردین 1391 16:02
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان. عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه...
-
۹۸
چهارشنبه 23 فروردین 1391 15:54
چرا می گویند « ها » علامت جمع است؟! «تن » را که با « ها » جمع کنی خودت می مانی و خودت !
-
۹۷
دوشنبه 21 فروردین 1391 16:27
باران که می بارد ؛ دلم برایت تنگ تر می شود من بغض می کنم آسمان ، گریه .......
-
۹۶
دوشنبه 21 فروردین 1391 16:17
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...