-
۱۸۵*
چهارشنبه 21 تیر 1391 12:26
نه جایی برای رفتن نه پناهی برای آرام گرفتن نه نغمه ای برای شنیدن نه دوستی برای دیدن نه دستی برای گرفتن نه شانه ای برای گریستن نه هوای تازه ای برای نفس کشیدن ونه پری برای پریدن... خدایا.. روح خسته من تو این دنیای خالی خالی چیکار می کنه؟!!
-
۱۸۴
سهشنبه 20 تیر 1391 09:47
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
-
۱۸۳
یکشنبه 18 تیر 1391 10:52
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم عمریست من دور تو گردیدم دمی بگذار گرداب نا آرام دریای خودم باشم شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت باید به فکر روح تنهای خودم باشم بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز باید از امشب فکر فردای خودم باشم بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم در گیرودار دین و...
-
۱۸۲*
شنبه 17 تیر 1391 10:56
اینقدر منو با خیالت تنها نذار! بدجوری با هم جور شدیم! هر روزروبروی من میشینه زل میزنه به چشمام مثل تو... ومن اونو به آغوش میکشم و تمام بوسه هاموبهش هدیه میدم!! برگرد.. زود برگرد... قبل از این که این عشق خیالی قلبمو ازت بگیره!
-
۱۸۱*
چهارشنبه 14 تیر 1391 12:28
روزی تو خواهی آمد... و با آمدنت بهار جاودانه می شود سیاهی جایش را به سپیدی می دهد و شادی مهمان همیشگی دلها می شود روزی تو خواهی آمد... و آنروز دیگر کسی به دلهای ساده نمی خندد! قلب عاشق را متهم نمی کند! و دنیا رنگ مهربانی می گیرد روزی تو خواهی آمد... پا به پای فرشتگان قدم بر زمین می گذاری و زمین لباس تازه اش را می پوشد...
-
۱۸۰*
سهشنبه 13 تیر 1391 23:04
کم آورده!! تابستان را می گویم!! هر چه قدر هم تقلا کند گرمای او کجا... گرمای عشق ما کجا..!!
-
۱۷۹*
سهشنبه 13 تیر 1391 12:13
خواستم خط بکشم رو همه خاطراتت! عشقتو بسپرم به دست فراموشی! و خودم رو رها کنم از اینهمه دلتنگی... خواستم خودمو تو دریای بی خیالی غرق کنم دست دلمو بگیرم و تا می تونم از خیالت دور کنم... خواستم صدای قلبمونشنوم اشکای چشامو نبینم.. وبه دلم دروغ بگم! ولی.. ولی نشد...! دوستت دارم٬٬ بی نهایت...
-
۱۷۸
دوشنبه 5 تیر 1391 11:02
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی اما اما گرد بام و بر من بی ثمر می گردی ... انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار دیاری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند... مهدی اخوان ثالث
-
۱۷۷*
یکشنبه 4 تیر 1391 11:51
حتی پشت این دیوار های بلند که به بهانه جدایی ما ساخته اند دلهای ما به هم راه دارد... واین معجزه عشق است...
-
۱۷۶*
جمعه 2 تیر 1391 09:09
روزی که برای اولین بار دلم از نگاهت لرزید... با خودم گفتم: جدی نگیر! یه حس زود گذره!! عشق فقط تو قصه هاست!!! وحالا هرروز حتی خاطره نگاه هایت دلم را می لرزاند.. وعشق عین حقیقت است...
-
۱۷۵
پنجشنبه 1 تیر 1391 23:34
خدایا اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم بر روحم عطا کن و لذت ها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز بر جانم ریز دکتر علی شریعتی
-
۱۷۴
پنجشنبه 1 تیر 1391 18:13
-
۱۷۳
چهارشنبه 31 خرداد 1391 20:03
تابستان که از راه میرسد دلم شور می زند!! نکند گیلاس های بازار طعم بوسه های مرا از یادت ببرند؟!!.. چقدر دلگیرم از اومدن تابستون و خاطرات تلخش...
-
۱۷۲
سهشنبه 30 خرداد 1391 11:59
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیــالم چه بــرانی ، چه بــخوانی چه به اوجــم برسانی چه به خــاکم بکشانی نه من آنم که بــرنجم نه تو آنی که بــرانی من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه! دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با...
-
۱۷۱*
سهشنبه 30 خرداد 1391 11:36
چقدر سخته سکوت وقتی یه عالمه حرف تو دلت انبارشده... چقدر سخته لبخند وقتی که ابرای دلتنگی چشمات هوای باریدن دارند... چقدر سخته آرامش وقتی یه دنیا بیقراری قلبتو بی تاب کرده... چقدر سخته امید وقتی هر روز به در بسته ی نا امیدی می خوری... چقدر سخته شادی وقتی غم زودتر از اون مهمون ناخونده دلت شده... چقدر سخته عاشقی وقتی...
-
۱۷۰*
یکشنبه 28 خرداد 1391 18:35
صبرکن ٬ رسول مهربانی ها ٬ امشب تنها نرو! دستانم را بگیر و با خود به سمت ٬نور٬ببر... خسته شدم از اینهمه بیراهه... چقدر دستان مهربانت بوی ٬ ی اس ٬ می دهد... عید مبعث مبارک
-
۱۶۹
یکشنبه 28 خرداد 1391 11:09
بهار است و هوا پر شده از *دوستت دارم* هایی که به دست باد سپرده ام.. کاش پنجره اتاقت باز باشد..
-
۱۶۸
شنبه 27 خرداد 1391 10:00
گریان٬ به کنج خلوت دل می برم پناه آیا رسد به گوش خدا ناله های من! در خویش می گریزم و فریاد می زنم: یار مرا به من برسان! ای خدای من... فریدون مشیری
-
۱۶۷*
جمعه 26 خرداد 1391 10:46
منو دعوت کن.. به مهمانی آغوشت به صرف نوشیدن یک جام از نفس هایت... منو دعوت کن به بزم چشمات.. برای دیدن ستاره شادی تو آسمون نگاهت.. منو دعوت کن به باغ دستات برای چیدن یک بوسه از گل لبهایت.. منو دعوت کن..
-
۱۶۵*
پنجشنبه 25 خرداد 1391 10:44
همه وجودمو پر کردی... یه جای خالی هم برای خودم بذار! دارم از دست میرم..
-
۱۶۴*
چهارشنبه 24 خرداد 1391 20:02
میخوام ببینمت.. میخوام صداتو بشنوم.. میخوام در آغوشت بگیرم و لمست کنم.. میخوام عطر تنت رو حس کنم.. میخوام طعم لباتو بچشم.. هی خیالات بد نکن! عاشقت نیستم!! این فقط یه تست ساده بود برای تعیین سلامت حواس پنجگانه ام!! همین!.. وای خدا جون دفعه بعد چه بهونه ای جور کنم...!
-
۱۶۳
سهشنبه 23 خرداد 1391 16:52
حتی اگر نباشی.... می خواهمت چنان که شب خسته خواب را... می جویمت چنان که لب تشنه آب را... محو توام چنان که ستاره به چشم صبح... یا شبنم سپیده دمان آفتاب را... بی تابم آن چنان که درختان برای باد... یا کودکان خفته به گهواره تاب را... بایسته ای چنان که تپیدن برای دل... یا آن چنان که بال پریدن عقاب را... حتی اگر نباشی, می...
-
۱۶۲
سهشنبه 23 خرداد 1391 12:19
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی ! پیش از آن که با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود ! " قیصر امین پور"
-
۱۶۱*
یکشنبه 21 خرداد 1391 17:04
نمی دونم اشکال از کجاست؟! قلب من یا چشمای تو!! آخه هر وقت نگاهم به نگاهت میفته ضربان قلبم تند میشه..!
-
۱۶۰*
یکشنبه 21 خرداد 1391 10:15
حتی یه نفس تو برای جون دادن به من خسته کافیه...
-
۱۵۹*
شنبه 20 خرداد 1391 22:29
دلم را به آمدن کدام روز خوش کنم؟! وقتی در تقویم زندگی من هیچ روز شادی بدون تو وجود ندارد...
-
۱۵۸
جمعه 19 خرداد 1391 21:20
ستاره های آسمون فدای یک لحظه نگات کجایی تک ستاره ام خیلی دلم تنگه برات
-
۱۵۷*
جمعه 19 خرداد 1391 19:40
هرشب تو آسمون ستاره ها رو نگاه میکنم باخودم میگم: ستاره ها از من دورند ولی هرشب اونارو می بینم عزیز دلم به من نزدیکه ولی نمی بینمش !! گیج شدم.. من اصلا مفهوم دوری و نزدیکی رو نمی فهمم..!
-
۱۵۶
پنجشنبه 18 خرداد 1391 21:17
روزهاست عطر تنت را در گنجه آویزان کرده ام!! هربار که دلم برای تو تنگ می شود پیراهنت شسته می شود !
-
۱۵۵
چهارشنبه 17 خرداد 1391 18:36
عجب بهانه ای می گیرد کودک درونم را می گویم کاش کسی بود که کمی بغلش کند...